امروز ما 8 ساعتی بودیم،ولی 6 ساعتی شدیم،آخه سلی نیومد بود!ما هم در دقایقه اولیه،که این موضوع رو فهمیدیم از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدیم!!!!!چند تا ازین بچه های قوی هیکل اومده بودند میزدند رو میز معلم،صداش همچین اکو میشد ما هم دست میزدیم اون یکی سارا هم ببره ای میرقصید!ما هم نمیدونستیم که کلاس بقلی با آقای شکری(معلم ریاضی سال بالاییها)کلاس دارن!یهو در باز شد و آقای شکری برافروخته شده داد زد:میگم چه خبرتونه!من روزه ام!!!مگه ما کلاس نداریم! مراعات مارو بکنین!!!!!سااااااااااااااااکت!!!!!ولی من توی اون شلوغی اصلا نفهمیدم که شکری جلو دره و داره داد میزنه فقط دیدم یهو کلاس ساکت شده خب منم از فرصت استفاده کردم شروع کردم دست زدم و خوندم:فاطی،فاطی،فاطی،فاطی!از دستت کردم قره قاطی!یهو شکری داد زد:اوووووووووی چه خبرته خااااانوم!!من همین طور خشکم زد شدم مجسمه!! تازه پاشو از در بیرون نذاشته بود که من زدم زیر خنده!آقا این برگشت همچین نیگا کرد!!!!!من فکر کنم ریاضی سال دیگه افتادم!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد