این خاطره­ی14 مهر،پنجشنبه می­باشد:

پنجشنبه ما 8 ساعتی بودیم!ماه رمضونم بود نمیشد غذا بیاریم مدرسه این شد که من و پگاه از طرف همه­ی بچه های خوب و باجنبه آخرای کلاس آیین مطالعه غیب شدیم و رفتیم "کوهپایه"!!!

لارج بازی دراوردیم و تا مایه تیله اجازه می داد خریدیم خردیرم زیر سویشرت من قایم کردیم که تو راه کسی نبینه آب دهنش راه بگیره!!
از شانس قشنگ ما تا پامونو از"کوهپایه" گذاشتیم بیرون آقای غروی(فنچ چوچول ما) که ماشینشو دم کوهپایه پارک کرده بود مارو دید!!

این غروی که اگه کلی فک بزنیم نمی­خنده تا مارو دید پهن شد زمین و کلی خندید ماهم خیلی هول شده بودیم گفتیم خسته نباشین!!و اینا!
اصلا تا به حال آدم ندیده بودیم که اینقدر بخنده!گرچه دلیل خندشو نغهمیدیم ولی خود ماهم داشتیم از خنده شهید می­شدیم!خلاصه اون روز کلی به ما خوش گذشت!!رفتیم پشت حیاط نشستیم زمین!بچه ها هم همشون از اف1 آویزون بودن !یکی کلشو گرفته بود مالش می­داد اون یکی پاشو بو می­کردو....!البته من خیلی سنگین و رنگین نشسته بودم داشتم آب معدنیمو می­خوردم!!ولی احساس درد فجیهی در همه ی ما بروبچ پیچیده!چون فهمیدیم جایی که ما نشستیم پر شیشه خورده بوده!!

بعد از اون پریا من رو بغل کرد هی می­چرخوندم!!(دلیلشو نمی­دونم)ولی حال داد !زنگمونم 2.15 خورد و ما هم بسی خوشمان آمد!تو راه برگشتنم یادم افتاد تو کویز آقای غروی 4 به توان 2 رو نوشتم 8 کلیم به خاطر اون اعصابم خورد شد!واقعا من خیلی باهوشم!خدا زیادم کنه!

راستی اینو بگم اف1 واسه خودش اسم جدید انتخاب کرده!!

                        

                             "آیسا"!!!!

 

البته ما قراره بهش بگیم آسیاب شایدم آسیه!!بعد وقتی فهمید گفتش پس می­ذارم مهسا!!ما هم گفتیم باشه بهت میگیم عصا!!

(کم که نمیاریم که)!

خب قرار بود حالا حالاها up dateنشه ولی شد دیگه!موقعیت جور بود!به قول شاعر گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت........!

راستشو بخواین من برای بعضیا یه سوپر کلوپم،هر فیلمی که بخوان من دارم!!

برای بعضیا من نقش سیم رابط رو دارم هر چی که بخوان به یه نفر دیگه بگن میان به من میگن تا من به اون یکی بگم!

برای بعضی دیگه من نقش بالش رو دارم هر کی خوابش میاد و خسته ست میاد سرشو می­ذاره رو شونه ی من واسه همینه که من یه شونم همیشه افتاده ست!
برای بعضیای دیگه هم من یه ضبطم!!هر کی شکست عشقی می­خوره میاد واسه من تعریف می­کنه!!البته اونا فکر می­کنن که من فقط ضبط میکنم دیگه خبر ندارن که من پخش هم می­کنم!یه کاری شبیه کار ماهواره رو انجام میدم!

و برای گروهی دیگر من نقش نصیحت بی غرض رو دارم وقتی می­خوان به دلبرشون حرفهای عقچولانه بزنن میان از من کمک می­گیرن!منم یه چرتو پرتی میگم بعدش خنده های شیطانی از خودم در می­کنم!!چون خودم می­دونم چه کار باحالی کردم!!

برای آخرین گروه باقی مانده من همون ساراییم که بودم و هستم!!

(ای جانا!)

 

جدیدا اینقدر سرم شلوغ شده که دیگه داشت یادم می­رفت وبلاگ دارم!

خب حالا که یادم اومده بذارین یه کم ازین خاطرات خوش دبیرستانمون دروکنم!

1.دوشنبه که خورشید گرفتگی می­خواست رخ بده این شیخ الاسلامی معلم دینی مینی اومده بود یه سری خذعبلات از خودش درمی­کرد!می­گفت در چه مواقعی نماز آیات می­خونیم؟ماهم گفتیم:

خسوف،کسوف،سیل،زلزله!!من گفتم خانوم پس ویبره­ی موبایل چی؟!

بعد دیدم نه داره بد جور نیگا می­کنه گفتم:نه!واسه ویبره نماز وحشت می­خوندن نه نماز آیات!آقا این می­خواست من و بندازه بیرون!!منتها بچه ها بحثو عوض کردن که یادش بره!

2.آقای غروی هم یه بار اومد بگه لوله­ی شیشه ای گفت:لیله ی  شوشه ای!!راستی اینم بگم که آقای غروی قهرمان ژیمناستیک ایران هم هست(منبع:هانی و مانی(این مانی علامه بوده!!))

حالا بی خیال معلما!!ماه رمضان بر همتون تسلیت می­گم!امروزم فکر کنم اولین روزش بوده!!می گما!!تو ماه رمضون خوردن چه کیفی می­ده!حتی اون نونو پنیر گندیده هم می­چسبه!!کلا من تو ماه رمضونا بیشتر از همه می­خورم موقع افطار !روزه هم که نمی­گیرم!آخه میل پرچمم که هستم روزه که بگیرم می­شم میل خودکار!!!!!!!!

راستی شاید ازین به بعد وقایع علامرم نوشتیم آخه کلاس ما رفته طبقه بالا ماهم که لب پنجره!!من و این همه......!!

این متنا رو بخونید فیض ببرید!حالا حالاها up date نمیشه ها!!!