خب قرار بود حالا حالاها up dateنشه ولی شد دیگه!موقعیت جور بود!به قول شاعر گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت........!
راستشو بخواین من برای بعضیا یه سوپر کلوپم،هر فیلمی که بخوان من دارم!!
برای بعضیا من نقش سیم رابط رو دارم هر چی که بخوان به یه نفر دیگه بگن میان به من میگن تا من به اون یکی بگم!
برای بعضی دیگه من نقش بالش رو دارم هر کی خوابش میاد و خسته ست میاد سرشو میذاره رو شونه ی من واسه همینه که من یه شونم همیشه افتاده ست!
برای بعضیای دیگه هم من یه ضبطم!!هر کی شکست عشقی میخوره میاد واسه من تعریف میکنه!!البته اونا فکر میکنن که من فقط ضبط میکنم دیگه خبر ندارن که من پخش هم میکنم!یه کاری شبیه کار ماهواره رو انجام میدم!
و برای گروهی دیگر من نقش نصیحت بی غرض رو دارم وقتی میخوان به دلبرشون حرفهای عقچولانه بزنن میان از من کمک میگیرن!منم یه چرتو پرتی میگم بعدش خنده های شیطانی از خودم در میکنم!!چون خودم میدونم چه کار باحالی کردم!!
برای آخرین گروه باقی مانده من همون ساراییم که بودم و هستم!!
(ای جانا!)
جدیدا اینقدر سرم شلوغ شده که دیگه داشت یادم میرفت وبلاگ دارم!
خب حالا که یادم اومده بذارین یه کم ازین خاطرات خوش دبیرستانمون دروکنم!
1.دوشنبه که خورشید گرفتگی میخواست رخ بده این شیخ الاسلامی معلم دینی مینی اومده بود یه سری خذعبلات از خودش درمیکرد!میگفت در چه مواقعی نماز آیات میخونیم؟ماهم گفتیم:
خسوف،کسوف،سیل،زلزله!!من گفتم خانوم پس ویبرهی موبایل چی؟!
بعد دیدم نه داره بد جور نیگا میکنه گفتم:نه!واسه ویبره نماز وحشت میخوندن نه نماز آیات!آقا این میخواست من و بندازه بیرون!!منتها بچه ها بحثو عوض کردن که یادش بره!
2.آقای غروی هم یه بار اومد بگه لولهی شیشه ای گفت:لیله ی شوشه ای!!راستی اینم بگم که آقای غروی قهرمان ژیمناستیک ایران هم هست(منبع:هانی و مانی(این مانی علامه بوده!!))
حالا بی خیال معلما!!ماه رمضان بر همتون تسلیت میگم!امروزم فکر کنم اولین روزش بوده!!می گما!!تو ماه رمضون خوردن چه کیفی میده!حتی اون نونو پنیر گندیده هم میچسبه!!کلا من تو ماه رمضونا بیشتر از همه میخورم موقع افطار !روزه هم که نمیگیرم!آخه میل پرچمم که هستم روزه که بگیرم میشم میل خودکار!!!!!!!!
راستی شاید ازین به بعد وقایع علامرم نوشتیم آخه کلاس ما رفته طبقه بالا ماهم که لب پنجره!!من و این همه......!!
این متنا رو بخونید فیض ببرید!حالا حالاها up date نمیشه ها!!!
اینو بخونید حدس بزنین در وصف کیه!؟!
هر روز از وحشت دیدن چشمان تو از خواب میپرم!
دست و رو میشویم و از دامنهی آن کوه استوار بالا میکشم از و دور سیاه و سبز قبایانی را میبینم که دقیقا مثل تو هستند ولی هیچ کدام تو نیستی!به آرزوی آمدنت روی آن دایره های نارنجی میایستم تا تو بیایی!(ولی چرا اینقدر دیر میایی؟)
در همین افکار پلید بسر میبرم که دست مهربان تو به شانهام میخورد و میگویی:
باباااااا!!!ساری!!!قدت چقدر بلند شده!!!!!
البته از اولشم ضایع بود کیو میگم دیگه!