آقا من میخوام اعتصاب کنم یعنی چی این اف 1 نمیاد مطلب بنویسه؟!؟!؟همش من باید این مخ گرانقدرمو به کار بندازم!آخه خدارو خوش میاد؟تا یک هفته هیچی نمینویسم تا ببینم میاد یه چرتو پرتی بنویسه!؟از الآن تا یه هفته دیگه بای!!

 

اخطار:

3 روز بهت مهلت میدم بیای تو این وبلاگه بنویسی وگرنه من قهر میکنم میرم خونه ی بابم!!!دیگه برم نمیگردم!!

خب چی میشه اگه این انگشتای نازنینتو خم کنی یه مطلبی تایپ کنی!!؟ نمیمیری که!تو که این همه مخت اکتیوه  اراده کنی رمان مینویسی دیگه اینکه برات کاری نداره!قربون اون موهای وزوزیت ! فدای اون اخلاق اسپرتت! ناز نفست ! بیا و یه خوبی بکن! خب حالا

اگه نوشتنت نمیاد از اون انشاها مدرست بیار بچپون تو این وبلاگ!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

گرچه اونام دیگه خیلی مثبته !! بابا باکلاس فهمیدیم با کلاسی بیا یه چیز بنویس!!!

اصلا ننویس !! خودم مینویسم !!! حیف که دارن وبلاگمونو میخونن و الا میگفتم که چی می کنم!!!

دیروز منو یه سری از بروبچز پاشدیم رفتیم مدرسه!!(از الآن خود شیرینی   هامونو ابراز می کنیم!) خوب موقعی هم رسیدیم تا از در وارد شدیم گرفتنمون به خر حمالی! طبقه ی بالا  گویا جلسه ای بوده به خاطر همین صندلی های مرغ خونه (دفتر مدیر) رو برده بودن اونجا!

آب میوه ها و کام های جلسه رو معلما می خورن ما باید قصاص پس بدیم!

عجب دنیایه!!بعدشم مرغ بزرگ ما رو دیده یه نگاه عاقل اندر سفیه به ما میندازه و میگه: واااااااااااای چه بزرگ شدین!فکر کنم این یکی نظریه ی جدید بیگ چکن (مرغ بزرگه) که طی این نظریه بیان میشود که هر انسان با هوش در طول 4 روز 100 کیلو متر به قدش اضافه میشه!!یادم باشه به خانوم باور بگمش!!

حالا اونش به جهندم(جهنم) خانوم جلیلیانو دیدیم!!یه برگه کاغد داده بهمون میگه هر چی سوال از آزمون رو یادتون میاد بنویسین رو این کاغذه!کلی التماسش کردیم که بابا !ما حتی یادمون نمیاد اسممون چی بود حالاورداریم واسه تو کاغذ سیا کنیم!قبولم نکرد لا مصب!!گفت حلالتون نمی کنم اگه .. مام دیدیم قضیه داره ناموسی میشه قبول کردیم و 4 نفری به مغزمون فشار آوردیم!چندتا سوال نوشتیم بردیم دادیم دستش!ورقه هرو هی دورو نزدیک چشمش میکنه آخرش میگه اینارو داشتم!!!

در اخرم شکسته نفسی کرد و گفت: برین که از شر من خلاص شدین!کیانا گفت: از شر شما خلاص شدیم از دست آقای ........ که خلاص نشدیم!!منم که تو باغ نبودم همین جور میگفتم مرسی مرسی!فرمایش شما متین!

بعدش 2 باره م.ب(مرغ بزرگ) رو دیدیم گفت نمیدونین از علامه کی قبول نشده منم گفتم به اسم میشناسم فامیلیشونو نمی دونم! ابوذر و شهرام و ... بعدش دیدم اخیه چشاشو واسم خمار کرده بعدش فهمیدم  چه کار جالبی کردم!!عیب نداره خر ما که از پل گذشت!!!!!!!