تصور کن،اگه حتی تصور کردنش سخته!
کلاسی رو که توی اون تقلب، هست رو تخته!
کلاسی که توش هوش و ایکیو ارزش نیست!
جواب تقلب ها،گفتن به مراقب نیست!
نه بمب هستهای داره!نه نورافکن نه کاغذ پاره!
دیگه هیچ بچه ای پاشو تو "دفتر" جا نمیذاره!
همه آزاد آزادن،همه بی درد بی دردن!
تو روزنامه نمیخونی سمپادیا خودکشی کردن!!
.....
تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه!
اگه با بردن اسمش کلاس پر میشه از سرفه!
تصور کن کلاسی رو که توش اردو یه افسانست!
تمام تستای مرکز،شدن مشمول صفربس!
کسی مدیر مرکز نیست !
برابر با همن ملت!
دیگه سهم هر سمپادی!
یه دست جورابای عفت!
بدون مرز و محدوده
کلاس یعنی همه دنیا!
تصور کن تو میتونی
بشی مبصر این خل ها!
خب نظر یادتون نره ها!هر کسی به اندازه ی شعورش نظر میده!هر کی بیشتر نظر بده یعنی خیلی شعورش بالاست!
در کلبه ای که به اندازه یک تنهایی ست
دل من که به اندازه یک عشق است
به بهانه های ساده ی خوشبختی خود مینگرد
من از نهایت تاریکی شب حرف می زنم
من از نهایت شب عشق حرف می زنم
اگر به کلبه ی من آمدی ای مهربان
برای من چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم!!!
اینقده حال میده ۴ سال دبیرستان و پیش دانشگاهیتو تو این کلاسه باشی!